این روزهای من

ساخت وبلاگ
پفک هندی خوردم و حال ناخوشی که از بچگی به وقت پفک هندی خوردن بهم دست می‌داد، سراغم آمد. یاد روزها و شب‌های دور افتادم.برنامه‌های فردا را می‌نوشتم و همزمان به دقایق امروز فکر می‌کردم. یاد یک جمله افتادم و آرام شدم. جمله را آنجا نوشتم. اینجا هم می‌نویسمش. جمله که به سراغم آمد حال خوشی با خودش آورد.توی شاهنامه هم بیت‌هایی با این مضمون فراوان یافت می‌شود.و آن جمله ساده است. و آن جمله بسیار گفته و شنیده شده است. و آن جمله این است:«ترس به دلت راه نده!» این روزهای من...
ما را در سایت این روزهای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7inrooza94f بازدید : 83 تاريخ : جمعه 14 بهمن 1401 ساعت: 20:44

قرار است چند ساعت دیگر الباقی پول را واریز کنیم و بعد هم برویم محضر و سند بزنیم.خوشحالم. چیزی خریده‌ام و انگار تلاش جسمیت‌یافته‌ام را به چشم می‌بینم. انگار آن مغازه تَنی‌ست که از پس همۀ کار کردن‌هایم زاده شده است و بودنش شادم می‌کند.آه که غصۀ دیگران هم هست. و غصه‌ها که یکی دوتا نیستند. غصه‌ها که تنها در خانه نیستند. غصه‌ها از دلم، از خانه‌ام، از شهرم بیرون می‌آیند و با هر خبری داغ‌تر می‌شوند.قرار بود از خط اول تا خط آخر، شادی و خنده‌ پیدا باشد. اما انگار امشب قدرت دستِ غصه‌هاست. این روزهای من...
ما را در سایت این روزهای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7inrooza94f بازدید : 84 تاريخ : جمعه 14 بهمن 1401 ساعت: 20:44

جزئیات طرح کلاسِ فردا را می‌نوشتم. در هر دو کلاسِ مجازیِ فردا، از نام‌ها خواهم گفت. در یکی چیزی و در دیگری چیزی دیگر. قصد و غرضی در کار نبود که هر دو کلاس نام‌‌محور شوند. این همزمانی اتفاقی شد و لبخند به لبم آورد.و امروز، باز هم اتفاقی، یادداشتی کوتاه خواندم و نامِ یک رفتار را دانستم. بارها و بارها درگیرش بوده‌ام، بی‌آنکه نامش را بدانم. حالا با این نام، جورِ دیگر، جورِ تازه‌تری می‌بینمش. انگار پای نام که به میان می‌آید، ناشناخته‌ها از سیاهی‌لشگر بودن درمی‌آیند و آن سیاهی لشگر، شخصیت اصلی یا دوستِ شخصیت اصلی می‌شود. این روزهای من...
ما را در سایت این روزهای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7inrooza94f بازدید : 85 تاريخ : جمعه 14 بهمن 1401 ساعت: 20:44